[{}] مؤتمر سلام الإنسانية [{}]
الجزء الثاني
…………
بقلم : رنا مقتدر _ أفغانستان
ترجمة : حامد حبيب _ مصر
————————–
ينثرون شرارات الموت
علي المباني العالية
في قصة شرّيرة مظلمة
لديها علاقة وثيقة
بالريح العاتية!
بالريح المجنونة
في أي وقت
تكسر كلَّ فرعٍ بارع من الشجرة
………..
يبيتُ الناسُ ليلاً
في ظلامٍ حالك
سُحقاً….
لكُلِّ من تلطَّخت أيديهم بدماءنا
ليسوا بِبشَرٍ
أولئك الذين تخلَّوا عن حقوق الإنسان
أبداً ….
ولا يسمعون صوت أي طير
كنا نتمنى!
أن نغني من قلوبنا
إن ننشرَ صوتَ دعاء الإنسان في الأرض
أن نستلهم الشمس والمطر على الشجرة
ولكن للأسف هذا هو الحال الآن
الأطفال هنا محرومون من كل شيء
وكل شيء حرام
ولا يوجد في أعينهم سوى أشباح الموت
لا احدَ يسمع ضجيجَ شكوانا
ولا آلامنا
أين الإنسانية؟
عندما يخنقون
أغنيةَ كلِّ أُم
مع صوت كلِّ انفجارٍ رهيب!
الأطفال في كل مكان…
علي سلالم الطوارئ في المباني المدمرة
بين الأنقاض
حول الجثث
الذين ماتوا دون ذنب
والألم من عظم إلى عظم
ومن جرح إلى جرحٍ ينتشر
الابتسامات مُشوَّهة
لا تضحك في ظلمة المقابر الجماعية
حيث قبرٌ واحدٌ يكفي لجميع الجثث
وناس ينامون في قبرٍ، وفي حُجره
لا يعرفُ بعضُهم البعض
ويكررون أيام موتهم ،
إذ يعلمون أنها ليالي موت طويلة
هناك علاقة قوية بينهم وبين الموت.
…………
ليس هناك ما يمنع
رؤية الحقيقة
قاله نيتشه
آسمان خراش ها
جرقه های مرگ را می پاشند
با دستان بادی که با تاریکی
رابطه ی تنگاتنگ دارد
ای بادِ گزنده !
ای بادِ دیوانه
هر بار
که شاخهی شوخ درختی را
در قامت شب می شکنی
برسرتاریکی دست مهر میکشی
حالا
بگو
چگونه از آنهایی که دستانشان به خون ما آلوده است …..
انسانیت طلب داری
چون آنهایی که داد از حقوق بشر میزنند گوش هایشان
هرگز
صدای هیچ پرنده ی رانمی شنوند
کاش!
و ای کاش!
در گلویمان توان خواندن بود
تا آوای نیایش انسان را در پهنه زمین پخش می کردیم
به درخت الهام میدادیم برآمدن خورشید وباران را
اما متاسفانه این در حالیست که
کودکان اینجا از همه چیز محروم اند
همه چیز ممنوع
در چشمان شان فقط وفقط اشباح مرگ
وهله خشاب
روی رگبار راه میرود
آسمان ضجه ها را میشنود
اما خودش را به کوچه ی حسن چپ میزند
کجاست انسانیت؟
در زمانی که خفه می گردد
ترنم مادری
در صدای مهیب انفجار!
همه جا شیون کودکان است
در پله های اضطراری در ساختمانهای ویران شده
در میان آوار ها
در اطراف جنازه های
که بی هیچ مدرک جان شان را گرفته اند
و درد از استخوان به استخوان و زخم به زخم
سرایت می کند.
لبخند ها مسخ شده اند
در انبوه تاریکی تابه گور های دسته جمعی نخندند
چون یک گروه برای همه لاشه ها کافیست
افرادی که در یک گور در آغوش هم میخوابند
هیچ اطلاعی از همدیگر ندارند
روزهای مرگشان را باتقویم سرچپه تکرار میکنند
چون میدانند که شب های مرگ
طولانی تراند
وهیچ ارتباطی محکم تر ازمرگ نیست……
وهیچ یوغی زننده تر از
یوغی نیست که مانع
دیده نشدن حقیقت گردد به گفته ی نیچه…….
نويسنده : رنا مقتدر أفغانستان مترجم : حامد حبيب مصر